My lover is a Mafia [part 25]
دو تا دستشو به تفگ گرفت. حالا تو هم آهسته اشک میریختی... این واقعا آخرش بود؟
× خواهش میکنم، قول میدم هر کاری بگی میکنم فقط اون لعنتی رو بزارش*با اشک و صدای لرزون*
با یه دستش اشکاشو پاک کرد و به پوزیشن قبلیش برگشت.
÷ دیگه خیلی دیره... اینکارو باید قبلا انجام میدادی.
ثانیه میگذشت اما هیچ صدای جز صدای گریه شما دوتا شنیده نمیشد. دیگه آخراش بود، باید ماشه رو میکشید. صاف جلوش ایستادی، اشکاتو پاک کردی و لبخندی زدی.
× خیلی خب...*دستاتو باز کردی* فکر کنم یک دقیقه گذشت مگه نه؟*خنده صدا داری کردی* میتونی انجام بدی*چشماتو بستی و همچنان لبخندی روی لبات بود* من آماده ام آقای هوانگ.
هیونجین گاردشو از سر گرفت، سعی کرد لرزش دستاشو کمتر کنه... اون هیچوقت موقع تیراندازی این حال رو نداشت اما حالا فرق داشت. حالا که خبری از هوسوک نبود و باید با دختری که عاشقش بود شلیک میکرد همه چیز فرق داشت شاید چون هیچ چیز طبق نقشش پیش نرفت...
× شلیک کن هیونجین*داد بلندی زدی* بهم این شانسو بده که به وسیله شلیک کسی که دوسش دارم بمیرم نه کس دیگه ای.
شاید نمیخواستی اون حرف رو بزنی اما حالا گفته بودی. حالا تو هم به عشقت نسبت به پسر روبروت اعتراف کرده بودی. از این حرفت متعجب شد ولی تا خواست عکسالعملی نشون بده با صدایی به خودش اومد
سئوک(اگه یادتون باشه توی پارت های اول بود که تقریبا همکار هیونجین توی این عملیاته): یا اون ماشه رو میکشی هوانگ یا من میکشم
با شنیدن صدای ناشناس به سمتش برگشتی. حالا دوتا اسلحه به سمتت بود...
سئوک: زود باش پسر فشردن یه ماشه اونقدرام کار سختی نیست
اما اون نمیتونست! دستاش میلرزیدن و اجازا اینکارو بهش نمیدادن، احساساتش بهش غلبه کرده بودن...
سئوک آهی کشید و در حالی که در پشت تو بود اسلحشو آماده تیراندازی کرد.
سئوک: باشه خودم انجامش میدم
تو آماده بودی، انگار از هیچی نمیترسیدی؛ پس چشماتو بستی، نفس عمیقی کشیدی و منتظر شلیک موندی. اما هیونجین سرش پایین بود و آهسته اشک میریخت، خودشم علت اشکاشو نمیدونست...
و ناگهان صدای شلیک باعث شد سرشو بالا بیاره. انتظار داشت بدن غرق در خون تورو ببینه اما با سئوک که روی زمین افتاده بود مواجه شد، انگار به پاش تیر خورده بود ولی کی بهش زده بود؟
هوسوک: هوانگ از اینجا بروووو
نگاهشو به سمت هوسوک چرخوند. دستش روی شکمش بود و سعی داشت جلوی خونریزیش رو بگیره اما موفق نبود؛ انگار قبل از رسیدن به اینجا آدمای سئوک بهش شلیک کرده بودن. به زور ایستاده بود و این کاملا معلوم بود. ناخودآگاه به سمتش رفت و دستشو گرفت.
÷هوسوک!
دست پسر رو پس زد و فریاد کشید.
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #سناریو #فیکشن
× خواهش میکنم، قول میدم هر کاری بگی میکنم فقط اون لعنتی رو بزارش*با اشک و صدای لرزون*
با یه دستش اشکاشو پاک کرد و به پوزیشن قبلیش برگشت.
÷ دیگه خیلی دیره... اینکارو باید قبلا انجام میدادی.
ثانیه میگذشت اما هیچ صدای جز صدای گریه شما دوتا شنیده نمیشد. دیگه آخراش بود، باید ماشه رو میکشید. صاف جلوش ایستادی، اشکاتو پاک کردی و لبخندی زدی.
× خیلی خب...*دستاتو باز کردی* فکر کنم یک دقیقه گذشت مگه نه؟*خنده صدا داری کردی* میتونی انجام بدی*چشماتو بستی و همچنان لبخندی روی لبات بود* من آماده ام آقای هوانگ.
هیونجین گاردشو از سر گرفت، سعی کرد لرزش دستاشو کمتر کنه... اون هیچوقت موقع تیراندازی این حال رو نداشت اما حالا فرق داشت. حالا که خبری از هوسوک نبود و باید با دختری که عاشقش بود شلیک میکرد همه چیز فرق داشت شاید چون هیچ چیز طبق نقشش پیش نرفت...
× شلیک کن هیونجین*داد بلندی زدی* بهم این شانسو بده که به وسیله شلیک کسی که دوسش دارم بمیرم نه کس دیگه ای.
شاید نمیخواستی اون حرف رو بزنی اما حالا گفته بودی. حالا تو هم به عشقت نسبت به پسر روبروت اعتراف کرده بودی. از این حرفت متعجب شد ولی تا خواست عکسالعملی نشون بده با صدایی به خودش اومد
سئوک(اگه یادتون باشه توی پارت های اول بود که تقریبا همکار هیونجین توی این عملیاته): یا اون ماشه رو میکشی هوانگ یا من میکشم
با شنیدن صدای ناشناس به سمتش برگشتی. حالا دوتا اسلحه به سمتت بود...
سئوک: زود باش پسر فشردن یه ماشه اونقدرام کار سختی نیست
اما اون نمیتونست! دستاش میلرزیدن و اجازا اینکارو بهش نمیدادن، احساساتش بهش غلبه کرده بودن...
سئوک آهی کشید و در حالی که در پشت تو بود اسلحشو آماده تیراندازی کرد.
سئوک: باشه خودم انجامش میدم
تو آماده بودی، انگار از هیچی نمیترسیدی؛ پس چشماتو بستی، نفس عمیقی کشیدی و منتظر شلیک موندی. اما هیونجین سرش پایین بود و آهسته اشک میریخت، خودشم علت اشکاشو نمیدونست...
و ناگهان صدای شلیک باعث شد سرشو بالا بیاره. انتظار داشت بدن غرق در خون تورو ببینه اما با سئوک که روی زمین افتاده بود مواجه شد، انگار به پاش تیر خورده بود ولی کی بهش زده بود؟
هوسوک: هوانگ از اینجا بروووو
نگاهشو به سمت هوسوک چرخوند. دستش روی شکمش بود و سعی داشت جلوی خونریزیش رو بگیره اما موفق نبود؛ انگار قبل از رسیدن به اینجا آدمای سئوک بهش شلیک کرده بودن. به زور ایستاده بود و این کاملا معلوم بود. ناخودآگاه به سمتش رفت و دستشو گرفت.
÷هوسوک!
دست پسر رو پس زد و فریاد کشید.
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #سناریو #فیکشن
۱۷.۰k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.